عشق آمد و آفتابی ام کرد


بااین همه ابر، آبی ام کرد

ازمردم چشم او بپرسید


بیمار که رختخوابی ام کرد؟

درمن همه موج بی تکان بود


آشوب دل انقلابی ام کرد

ازدشنه وزخم می سرودم


چون کهنه سبو، شرابی ام کرد

تنداب جنون به خونم آمیخت


ازشورعطش، سرابی ام کرد

هردم به شکستن درستی


آباد ازاین خرابی ام کرد

تابید به انجماد روحم


صد آینه آفتابی ام کرد